تفاوت روانشناسی و روانشناختی یکی از موضوعات مهم و مورد توجه در حوزه علوم رفتاری و ذهنی است. این دو مفهوم با وجود شباهتهای ظاهری، در واقع تفاوتهای اساسی در معنا و کاربرد دارند. در ادامه این مطلب به بررسی تفاوت روانشناسی و روانشناختی به طور مفصل میپردازیم.
روانشناسی چیست؟
روانشناسی (Psychology) علمی است که به مطالعه رفتار و فرآیندهای ذهنی انسانها میپردازد. این علم تلاش میکند تا با بررسی جنبههای مختلف از جمله احساسات، افکار، انگیزهها، ادراک، یادگیری، حافظه، شخصیت و تعاملات اجتماعی، فهمی عمیقتر از روان و رفتار انسان به دست آورد. (1)
روانشناسی شامل شاخههای متعددی از جمله روانشناسی بالینی، روانشناسی تحولی، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی شناختی و روانشناسی صنعتی-سازمانی است که هر کدام به بررسی و تحلیل جنبههای خاصی از رفتار و فرآیندهای ذهنی میپردازند.
روانشناسان از روشهای علمی و تجربی برای جمعآوری و تحلیل دادهها استفاده میکنند و نتایج تحقیقات خود را به منظور بهبود سلامت روانی، افزایش کیفیت زندگی و درک بهتر رفتارهای فردی و جمعی به کار میگیرند.
روانشناسی نه تنها به بررسی و درمان اختلالات روانی میپردازد، بلکه به موضوعاتی مانند رشد و تحصیل، روابط انسانی، تأثیرات اجتماعی و فرهنگی و حتی بهرهوری در محیط کار نیز میپردازد. به این ترتیب، روانشناسی نقش مهمی در بهبود زندگی فردی و اجتماعی ایفا میکند.
بیشتر بخوانید: 10 تا از بهترین مراکز روانشناسی تهران نزدیک شما
تاریخچه روانشناسی
تاریخچه روانشناسی به دوران باستان بازمیگردد، جایی که فیلسوفان یونانی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو به مطالعه مسائل روانی و رفتار انسانها پرداختند.
- در قرن هفدهم و هجدهم، رنه دکارت و جان لاک بر اهمیت تجربه و محیط در شکلگیری ذهن تأکید کردند.
- روانشناسی به عنوان یک علم مستقل در قرن نوزدهم با تأسیس اولین آزمایشگاه روانشناسی تجربی توسط ویلهلم وونت ظهور کرد.
- در اوایل قرن بیستم با روانکاوی زیگموند فروید و رفتارگرایی جان واتسون و بی. اف. اسکینر توسعه یافت.
در قرون وسطی، مطالعات روانی تحت تأثیر کلیسا قرار داشت، اما با آغاز رنسانس، توجه به علوم تجربی افزایش یافت. در قرن هفدهم، رنه دکارت (René Descartes) ذهن و بدن را به عنوان دو جوهر مستقل معرفی کرد و در قرن هجدهم، جان لاک (John Locke) بر اهمیت تجربه و محیط در شکلگیری ذهن را تأکید کرد.
روانشناسی به عنوان یک علم مستقل در قرن نوزدهم با تأسیس اولین آزمایشگاه روانشناسی تجربی توسط ویلهلم وونت (Wilhelm Wundt) در سال 1879 ظهور کرد.
در اوایل قرن بیستم، روانکاوی توسط زیگموند فروید (Sigmund Freud) و رفتارگرایی توسط جان واتسون (John B. Watson) و بی. اف. اسکینر (B. F. Skinner) توسعه یافت. در اواسط قرن بیستم، روانشناسی شناختی به بررسی فرآیندهای ذهنی پرداخت.
انواع روانشناسی
روانشناسی به مطالعه علمی ذهن و رفتار انسان میپردازد و شامل شاخهها و رویکردهای متعددی است که هر کدام به جنبههای خاصی از این حوزه توجه میکنند. در ادامه، برخی از انواع روانشناسی را بیان میکنیم: (2)
- عصبروانشناسی: عصبروانشناسی نقش و تأثیر ساختار و عملکرد مغز بر رفتار و فرآیندهای ذهنی را بررسی میکند. این شاخه به شناسایی انواع انتقالدهندههای عصبی و ساختارهای مغزی پرداخته و ارتباط میان آسیبهای مغزی و اختلالات روانی را تحلیل میکند.
- روانشناسی ناهنجاری: این شاخه به مطالعه آسیبشناسی روانی و تشخیص علل اختلالات روانی میپردازد. روانشناسان ناهنجاری با انجام تحقیقات علمی به دستیابی به اطلاعات لازم برای درمان اختلالات روانی از طریق رواندرمانی و دارودرمانی مشغول هستند.
- روانشناسی بالینی: روانشناسی بالینی با استفاده از دادههای روانشناسی ناهنجاری، روشهای درمانی برای اختلالات روانی را ابداع و اجرا میکند. این شاخه شامل مراحل ارزیابی، تشخیص و درمان است و از مدلهای درمانی مختلفی استفاده میکند.
- روانشناسی شناختی: این شاخه به مطالعه فرآیندهای ذهنی نظیر توجه، حافظه، ادراک، تصمیمگیری، حل مسئله و مهارتهای زبانی میپردازد. نتایج تحقیقات شناختی در حوزههای مختلفی مانند آموزش، اختلالات خواب و روانشناسی تبلیغات کاربرد دارد.
- روانشناسی تربیتی: روانشناسی تربیتی با استفاده از تکنیکهای روانشناسی، فرآیندهای آموزشی را برای افراد آسانتر میکند. این شاخه به بهبود یادگیری و ارتقای کیفیت آموزش کمک میکند.
- روانشناسی مثبتگرا: این شاخه توسط مارتین سلیگمن (Martin Seligman) ابداع شد و بر کشف و شکوفایی توانمندیها، مثبتنگری و افزایش رفاه زندگی تمرکز دارد. هدف نهایی روانشناسی مثبتگرا افزایش شادکامی و رضایت از زندگی است.
- ناتوانیهای ذهنی و رشدی: این شاخه به ارزیابی عوامل ایجادکننده ناتوانیهای ذهنی و رشدی در کودکان میپردازد و در تلاش است با بازپروری و توانبخشی کودکان دارای ناتوانی، نقص عملکرد در افراد را کاهش دهد.
- روانشناسی تجربی: این شاخه علمیترین شاخه روانشناسی است و با استفاده از مدلهای تحقیقاتی علمی به ارزیابی و تبیین اطلاعات میپردازد. روانشناسی تجربی به بررسی دقیق دادههای روانشناسی و گردآوری معتبرترین اطلاعات میپردازد.
- روانشناسی اجتماعی: روانشناسی اجتماعی چگونگی تأثیر پدیدههای اجتماعی و روابط بینفردی بر رفتار انسان را بررسی میکند. این شاخه به مطالعه موضوعاتی مانند فعالیتهای گروهی، درک اجتماعی و پرخاشگری میپردازد.
- روانشناسی تحولی: روانشناسی رشد یا تحولی تغییرات شناختی، هیجانی و رفتاری انسانها در طول عمر را بررسی میکند. این شاخه به مطالعه نظریههای مختلف مربوط به رشد انسان و وضعیتهای فکری، هیجانی و جسمانی در مراحل مختلف زندگی میپردازد.
- روانشناسی قانونی: این شاخه به تحقیق و بررسی موضوعات پیرامون فعالیتهای غیرقانونی، تحقیقات جنایی و قوانین میپردازد. روانشناسی قانونی به بررسی دلایل ارتکاب جرم و ویژگیهای شخصیتی مجرمان میپردازد.
- روانشناسی صنعتیسازمانی: روانشناسی صنعتیسازمانی یا کار، از علم روانشناسی در حوزه فعالیتهای حرفهای استفاده میکند. این شاخه به افزایش بازدهی، انگیزه و حل تعارضات سازمانی کمک میکند.
- روانشناسی شخصیت: روانشناسی شخصیت به مطالعه عواملی که بر شکلگیری و تغییر شخصیت تأثیر میگذارند میپردازد. این شاخه به بررسی عناصر یا صفات شخصیتی و اختلالهای شخصیت میپردازد.
انواع رویکردهای روانشناسی
رویکردهای روانشناسی، دیدگاههای مختلف نظریهپردازان برای تبیین رفتار و فرایندهای ذهنی هستند. در ادامه، این رویکردها و توضیحات هر کدام ارائه شده است:
رویکرد رفتاری
رویکرد رفتارگرایی (Behavioral Perspective) در دهههای ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۰ با فعالیتهای جان واتسون (John Watson) شکل گرفت و با تلاشهای اسکینر (B.F. Skinner) در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ شهرت یافت. این رویکرد بر نقش رفتار قابل مشاهده و تأثیر محیط بر تحول افراد تأکید دارد.
رویکرد روانکاوی
رویکرد روانپویشی (Psychodynamic Approach) در ابتدای صده ۱۹۰۰ و با فعالیتهای زیگموند فروید (Sigmund Freud) شکل گرفت. فروید بر تأثیر ذهن ناهشیار و تجربیات اولیه کودکی بر تحول انسان تأکید داشت. نظریههای یونگ (Jung)، آدلر (Adler) و اریکسون (Erikson) نیز از مهمترین نظریات روانپویشی هستند.
رویکرد انسانگرا
رویکرد انسانگرا (Humanistic Perspective) در واکنش به رویکردهای رفتارگرایی و روانپویشی و در سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ شکل گرفت. متخصصان انسانگرا معتقدند که انسان بهصورت ذاتی میل به پیشرفت و شکوفایی دارد. کارل راجرز (Carl Rogers) و آبراهام مازلو (Abraham Maslow) از بنیانگذاران این رویکرد هستند.
رویکرد شناختی
رویکرد شناختی (Cognitive Perspective) به تأثیر فرایندهای ذهنی و افکار بر واکنش افراد توجه دارد. این رویکرد در پاسخ به رویکرد رفتاری و در سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ شکل گرفت. ژان پیاژه (Jean Piaget) و آرون بک (Aaron Beck) مهمترین نظریهپردازان رویکرد شناختی هستند.
رویکرد گشتالت
رویکرد گشتالت (Gestalt) توسط فردریک فریتز پرز (Frederick-Fritz-Perles) در اوایل دهه ۱۹۵۰ ابداع شد. این رویکرد بر ایجاد نگاه کلنگر به رفتار و فرایندهای ذهنی تأکید دارد و اهمیت بسته شدن پروندههای ذهنی و منسجم شدن افکار را بیان میکند.
روانشناختی چیست؟
رویکرد روانشناختی (Cognitive Psychology) یکی از مهمترین و گستردهترین رویکردهای روانشناسی است که به بررسی فرایندهای ذهنی، شناختی و رفتاری انسانها میپردازد. (3)
این رویکرد بر اساس ایدههای زیگموند فروید و سایر نظریهپردازان معروف مانند کارل یونگ، آلفرد آدلر و اریک اریکسون شکل گرفته است. مرکز توجه این رویکرد بر نقش عمیق ناخودآگاه، فرآیندهای شناختی نظیر تفکر، حافظه و تصمیمگیری و همچنین روانشناسی شخصیت و توسعه فردی است.
روانشناسان این رویکرد معتقدند که شخصیت انسان از نتیجه تعامل بین ناخودآگاه و آگاهی او به دنیای خارجی به وجود میآید. در بررسی و درمان مشکلات روانی، رویکرد روانشناختی از ابزارهایی نظیر روانکاوی، درمان تحلیلی و روشهایی بر پایه تفکر نقادانه استفاده میکند تا به درک عمیقتری از رفتار و احساسات فرد بپردازد و راهکارهایی برای بهبود کیفیت زندگی ارائه دهد.
تاریخچه روانشناختی
ویلهلم وونت (Wilhelm Wundt)، یکی از بنیانگذاران این حوزه، در سال ۱۸۷۹ نخستین آزمایشگاه روانشناسی را در دانشگاه لایپزیگ آلمان تأسیس کرد و به بررسی فرآیندهای ذهنی از طریق روشهای علمی پرداخت.
- روانشناسی به عنوان یک علم مستقل با تأسیس نخستین آزمایشگاه توسط ویلهلم وونت در سال ۱۸۷۹ و توسعه رویکردهای ساختگرایی و کارکردگرایی آغاز شد.
- در قرن بیستم، رفتارگرایی به مطالعه رفتارهای قابل مشاهده و نقش تجربههای محیطی پرداخت.
- گشتالت بر کلنگری و ادراک و روانکاوی فروید بر ناخودآگاه و تأثیرات آن بر رفتار تمرکز داشت.
- از دهه ۱۹۵۰، رویکردهای شناختی و نوین مانند روانشناسی مثبتنگر و فرهنگی-اجتماعی توسعه یافتند.
این دوره ابتدایی به «روانشناسی ساختگرایی» شناخته میشود که بر تجزیه و تحلیل ساختار ذهنی از طریق تجربه درونی تأکید داشت.
بعد از آن، روانشناسی کارکردگرایی به رهبری ویلیام جیمز در آمریکا شکل گرفت که به جای ساختار ذهن، بر کارکردها و فرآیندهای ذهنی تمرکز داشت. این رویکردها بنیانگذار توسعه روانشناسی به عنوان یک علم مستقل بودند.
در قرن بیستم، رویکردهای متنوعی در روانشناسی ظهور کردند. روانشناسی رفتارگرایی به رهبری جان واتسون و بی. اف. اسکینر بر مطالعه رفتارهای قابل مشاهده و قابل اندازهگیری تمرکز کرد و نقش تجربههای محیطی را در شکلگیری رفتار انسان برجسته ساخت.
در مقابل، روانشناسی گشتالت به بررسی کلنگرانِ فرآیندهای ذهنی و ادراک انسان پرداخت. همچنین، روانکاوی به رهبری زیگموند فروید بر تحلیل ناخودآگاه و تأثیرات آن بر رفتار انسان تأکید کرد.
از دهه ۱۹۵۰ به بعد، رویکردهای شناختی به بررسی فرآیندهای ذهنی مانند حافظه، ادراک و زبان پرداختند و در دهههای اخیر نیز رویکردهای نوینتری مانند روانشناسی مثبتنگر و روانشناسی فرهنگی-اجتماعی به بررسی جنبههای مثبت روانی و تأثیرات فرهنگی و اجتماعی بر رفتار و ذهن انسان پرداختهاند.
بیشتر بخوانید: روانشناسی صنعتی و سازمانی: تاریخچه، اهداف و اهمیت
تفاوت روانشناسی و روانشناختی
روانشناسی و روانشناختی دو اصطلاح مرتبط ولی متمایز در حوزه مطالعات انسانی هستند که به ترتیب به علم مطالعه رفتار و فرآیندهای ذهنی و همچنین به یکی از رویکردهای خاص در این علم اشاره دارند. تفاوتهای بین این دو را میتوان در چندین جنبه بررسی کرد:
کاربرد و تمرکز روانشناسی و روانشناختی
روانشناسی کاربرد وسیعی در بسیاری از حوزههای زندگی از جمله بهداشت روانی، آموزش، کار و سازمانها، ورزش و توسعه فردی دارد و میتواند بر مطالعه رفتار فردی، تعاملات اجتماعی، تأثیرات محیطی و همچنین عوامل بیولوژیکی و ژنتیکی تمرکز کند.
در مقابل، رویکرد روانشناختی بیشتر در زمینههایی مانند آموزش، رواندرمانی شناختی-رفتاری و پژوهشهای شناختی کاربرد دارد و تمرکز اصلی آن روی فهم و بهبود فرآیندهای شناختی مانند یادگیری، حافظه و حل مسئله است.
تاریخچه و توسعه روانشناسی و روانشناختی
روانشناسی به عنوان یک علم رسمی در اواخر قرن نوزدهم با تأسیس نخستین آزمایشگاه روانشناسی توسط ویلهلم وونت آغاز شد و در طول سالها با رویکردها و نظریههای متعددی تکامل یافته است که هر کدام به فهم بهتری از رفتار و ذهن انسان کمک کردهاند.
در مقابل، روانشناختی به عنوان یک رویکرد خاص در روانشناسی، به ویژه در نیمه دوم قرن بیستم با ظهور روانشناسی شناختی و کارهای افرادی مانند ژان پیاژه، آلن بدلی و دیگران توسعه یافت و بیشتر بر روی پیشرفتهای علمی و پژوهشی در زمینه فرآیندهای ذهنی و شناختی تمرکز دارد.
اهداف و روشها روانشناسی و روانشناختی
روانشناسی اهداف گستردهای دارد که شامل فهم رفتار و فرآیندهای ذهنی، بهبود سلامت روانی، افزایش کیفیت زندگی و بهینهسازی عملکرد در زمینههای مختلف است و از روشهای متنوعی مانند آزمایشها، مشاهدات، مصاحبهها، پرسشنامهها و تحلیل دادهها برای مطالعه استفاده میکند.
در مقابل، روانشناختی به دنبال بهبود و بهینهسازی فرآیندهای شناختی مانند یادگیری، حافظه و تصمیمگیری است و از روشهای تخصصی مانند آزمایشهای شناختی، تحلیل دادههای شناختی و مدلسازی ذهنی برای بررسی این فرآیندها استفاده میکند.
در نهایت، روانشناسی به عنوان یک علم جامع، به مطالعه کلی رفتار و ذهن انسان میپردازد، در حالی که روانشناختی به عنوان یک رویکرد خاص، بر مطالعه فرآیندهای شناختی ذهن تمرکز دارد. هر دو مفهوم مکمل یکدیگر هستند و به فهم عمیقتر از ذهن و رفتار انسان کمک میکنند.
سخن آخر
درک تفاوت بین روانشناسی و روانشناختی برای افرادی که به دنبال فهم عمیقتر از ذهن و رفتار انسان هستند، بسیار مهم است.
روانشناسی به عنوان یک علم گسترده، پایه و اساس مطالعات ذهنی و رفتاری را فراهم میکند، در حالی که روانشناختی به کاربردهای عملی و خاص این علم در موقعیتهای مختلف میپردازد.
آگاهی از این تفاوتها میتواند به افراد کمک کند تا بهتر بتوانند از خدمات روانشناسی بهرهمند شوند و درک بهتری از رفتار و فرآیندهای ذهنی خود و دیگران پیدا کنند.
ارسال پاسخ
نمایش دیدگاه ها